شعر5

تنگ در آغوشش کشیدم
من کهکشانی در آغوش داشتم که زیباییش در وسعت خیال و فهم آدمی نمیگنجید

و وسعتش آنقدری بود که بتوانم زمین را ترک و در آن سکنا گزینم

با در آغوش کشیدن او بود که نامی دوباره برای خود یافتم
و اکنون من برای دومین بار شب 28م مهر زاده شدم
در کنار کسی که تاب موهایش زمین و زمان را به سخره میگیرد و باد میان گیسوانش به خاب میرود

تولد دوباره ام را شکوفه های اناری جشن گرفتند که در یلدا نامی از آنها سر سفره نبود

من صدای افتادن قطره های آب بر روی خاک سرخ کویر را در دل زنده نگه داشته ام
تا نوید باران را بعد از چهل سال قحطی چنان به ساکنان میهن بدهم که چشمهایشان خیس آب شوند
اولین برگ زرد شده ی افرند قبل از افتادن نام جدیدم را زیر لب زمزمه میکند

و من در افق شب نامی برای خود حک کردم