به جای گندم ،عدس است روی پنجره

مادرم برای نوروز به جای گندم عدس کاشته_کاشته درست است؟_و روی پنجره گذاشته موقعی که به چشمم می خورند خازن های عدسی آزمایشگاه که بیشترشان سوخته اند یادم می آید.دکتر سودمند می گوید خازِن با کسره درَست است،خازن با فتحه را بی سواد ها و کوچه بازاری ها میگویند.همچنین می گوید ما همه ی کار هایمان بی منطق است و اکثر کارها دست افراد غیر متخصص.
او از همه چیز ایراد میگیرد؛من هم از همه چیز ایراد میگیرم.جلو بعضی ها می ایستم و می گویم منطق تان از بیخ و بن اشتباه و غلط است.من با این سیستمی که طراحش شما هستید مشکل دارم،و نمی خواهم تابع قوانین تان باشم.در خانه هم میگویم لباس هایم کثیف اند وبه این مساله باید رسیدگی شود ،ولی مادرم با پاسخی بسیار ساده که در عین حال یک راه حل برای مشکلم است میگوید: خودت بشور دیگه.من به پاسخش جواب میدهم که: نمی تونم این کار مردها نیست.او هم به جواب من به پاسخش جواب میدهد: اینجوری میگید ولی بعدن که زن گرفتید همه ی کارای خونه رو انجام میدین.من هم روشنگری میکنم نسبت به جواب او به پاسخ جوابم که: من غرور دارم،مرام دارم دست به همچین کارایی نمیزنم.
مثال او برادرم است که گفته شده ظرف شسته است .مادرم به گونه ای آنتی عروس شده و این تفکرش در من هم اثر گذاشته من الان نسبت به همسر آینده ام حس خوبی ندارم_چیزی که وجود ندارد میشود نسبت به آن حس داشت؟_.
برادرم فرد روشنفکر و مهربانی است ،بیست و هشت سال سن دارد صاحب دوتا فرزند است.و علاقه بخصوصی به دانشجویان شهرستانی دارد؛من رازهایش را نگه می دارم. من مثل او نیستم من مانند حاجی های فرش فروش داخل بازار قدیمی هستم.من از آنهایی هستم که انتظار دارم زنم به من خدمت کند.وقتی در را زدم خسته نباشید بگوید، بیاید کیف دستی هایم را از دستم بگیرد. در نظرم زن ماهیتی است که من صاحبش هستم.این تفکرم اساسن و از ریشه غلط است، و در آینده شاید کمی نرم تر شد و به فقط انجام ندادن کارهای خانه توسط خودم اکتفا کردم.

از وقتی که هوا سرد شده این بار هفتم است که سرما می خوردم.وقتی مریض می شوم دقتم بیش از حد زیاد می شود.همه چیز را می شمارم ،اندازه میگیرم و وزن می کنم.می توانم بگویم همه ی وجودم باتمام قوا به یک وسیله ی اندازه گیری چند کاره تبدیل می شود.
ولی در مواقع سلامتی اینطور نیستم.چون یاد گرفته ام که به مسایلی که ناراحت کننده اند دقت نکنم و از کنارشان بگذرم.
____________________*****___________*****_________________

پرده را زده ام کنار ،برف می آید.برادرم از مدرسه آمد با کلاهی روی سرش و برف رویش.از او پرسیدم برف می آید؟یک لحظه مکث کرد و گفت :نه!!!
می دانستم برف می آید و او هم می دانست که می دانم برف می آید.هدفم از سوال این بود که خاستم با یک فرد خسته ی تازه از مدرسه برگشته، یک مکالمه برقرار کنم برای ابراز اینکه شرایطی که او در آن بوده را درک میکنم، یا اینکه میخواهم درک کنم.مطئنم او هم منظورم را دانست.
پدرم دو شب است اس ام اسی که برایش فرستاده اند را برایمان بلند می خواند تا بخندیم،هیچ کس در خانه نمی گوید که این را دیشب هم برایمان خواندی، چون او این حق را دارد که یک اس ام اس را چند بار طوری که انگار تازه است و ما نشنیده ایم برایمان بخواند.شاید امشب هم تکرار کرد.در ذهنم تصویر سازی می کنم: فردی است گرسنه که از پشت شیشه ی یک کبابی ،فردی که مشغول خوردن کباب است را نگاه میکند.شیشه را میکوبد..تق..تق..تق.فرد داخل با دهان پر میگوید :هااان؟.فرد گرسنه جواب میدهد:پیاز هم بخور.بعد هم صدای خنده ی پدرم:قاه قاه قاه.
از بچگی عادت کرده ام همه ی قضایا و وقایع را در ذهنم تصویر سازی کنم.ولی یک مساله من را ناراحت می کند و آن این است که هنوز هم کسانی هستند که فرق بین صدای سیاوش قمیشی و محسن چاوشی را نمی دانند.زجر دهنده نیست؟مخصوصن برای منی که با صدای قمیشی بزرگ شده ام؟
___________________****___________________________****________________

از اول هم به او گفته بودم که قرار در کافه سنتی را بی خیال شود، چون من سینه ام عفونت کرده و نمی توانم قلیان بکشم، اصلن چه کسی دیده که اولین قرار با دو دختر فشن را در کافه سنتی بگذارند؟ولی او قبول نکرد و از استرس هایش گفت.من قبول کردم و شب ساعت هشت قرار گذاشتیم. بیست دقیقه دیر رسیدم،زیر زمین بود؛پانزده پله پایین رفتم و دیدم در حال حرف زدن هستند،با دست دادن مخصوص خودم و سلام و احوال پرسی گرمی شروع کردم.قلیان کاپوچینو خاستم تا به کام دختران شیرین بیاید .دوستم خواست چای بریزد قوری را برداشت،دوست دخترش گفت :داغه،دست نسوزه؟دوستم در جواب گفت :نه هیچی نمیشه ،مال ما کلفته. دو دختر مات و کمی متعجب ماندند ،تا اینکه من زدم زیر خنده و آنها هم خندیدند.به هر حال او استرس داشت و منظورش پوست دستش بود و آن شب در همه چیز من را با خود یکی اعلام میکرد.با من حس هم سنگری میکرد.مواضع مان را مشترک اعلام میکرد.
خلاصه در محیطی که همه دهان و پاچه بودند و من فقط نگاه یک ساعت گذراندم.

یک دیدگاه برای ”به جای گندم ،عدس است روی پنجره

  1. خب خب خب ..
    1. من اگه جای مامانت بودم می دونستم چطور سرویست کنم ..
    2. جیگرن ختک شد سرما خوردی .. آی کیف کردم :))
    3. قاه قاه قاه .. کاش امشب هم اس ام اسشو بخونه .. :))
    4. خوشم باشه ٰ حالا دیگه با دخترا میری قلیون کشی .. بذار به بابات بگم :))

  2. خب اگه این هایی که نوشتی
    شعر
    نیست
    پی چیه؟کاملن وزن و زیبایی و ترکیب های یه شعر رو برای من داشت
    عالی بود
    بخصوص در مورد طرز تفکرت
    شاید همین طرز تفکرت به زن متن رو به شعر تبدیل کرده بود چون دلالت های بی مورد از دیدگاه دیگران
    یکی از اصول شعر هست و زیبایی شناسی شعرگونه میاره
    البته این نظر منه
    عالی بود عالی
    بوسس

  3. خاله‌ام یکبار گفت این مردها خیلی رو دارن٬ هی ادعا می‌کنن ولی به وقتش جاهایی هم که نباید٬ می‌خورن

  4. خوب نیست دکتر سودمند رو الگوی خودت قرار بدی ها تو همون حاجی فرش فروش بمونی بهتره از دکتر سودمند….
    حالا این اس ام اس بابات چی بود؟ می نوشتی ماهم بخنیدم…..:)

بیان دیدگاه